نکته 312 : صیّاد [حتما ادامه ی مطلب ...]
سلام
امروز در قطار یه اتفاق بسیار بسیار جالب و حیرت انگیز افتاد، یه مهندس حدودا ۵۵ تا ۶۰ ساله هم کوپه ای ما بود، یه مهندس سطح یک [بالاترین سطح نظام مهندسی] ، کارشناس عالی رتبه ی قوه ی قضائیه، معلم و مدیر، جبهه رفته و ... و الان مخالف نسبی شرایط کنونی [ مخالف نظام نه، مخالف وضع فعلی] شروع کرد به انتقاد از نظام و رهبری، رییس جمهوری و ....
گاهی اوقات اونقدر بد حرف می زدند که به جای "امام خمینی (ره)" از لفظ "خمینی" استفاده می کردند. وقتی متوجه شدند من سرباز هستم شروع کردن به خاطرات خدمت که مربوط به اصفهان خدمت می کردند سال 1356 که نصفش در زمان شاه بود و نصفش در زمان انقلاب ....
خاطره به زمان فرار سربازان از پادگان به دستور امام خمینی (ره) و خالی شدن پادگان اصفهان رسید و این که ایشون همراه ده نفر دیگه به سرپرستی صیاد شیرازی از اون پادگان به بزرگی محافظت می کردند و خاطرات مربوط به صیاد شیرازی و ... در یکی از خاطره ها پیرمرد ساکت شد، من تعجبم کرده و فکر کردم مشکلی پیش آمده است اما دیدم پیرمرد بغض کرده است و دیگه نتونست جلوی خودش بگیرد و شروع کرد به گریه ...
فردی که تا نیم ساعت پیش داشت از نظام و وضعیت فعلی انتقاد می گرد حالا داشت با خاطرات صیاد شیرازی گریه می کرد، وقتی دونه دونه اشک های پیرمرد بر روی صورت تیغ شده اش سرازیر شد فقط یک جمله به ذهنم رسید : " صیاد دل ها ... "
پ.ن : من نمی دونم صیاد شیرازی با دل این فرد چه کرده بود که بعد از 36 سال از خدمت سربازی اون فرد و بیش از 18 سال از شهادتش، اشک این آدم سرسخت را بیرون می آورد.
پ.ن 2: به قول پیرمرد سرتیپ یک "بسیجی" واقعی بود ... [اینقدر برای شهید صیاد شیرازی احترام قائل بود که اکثر مواقع با نام ایشان را صدا نمی کرد و می گفت "سرتیپ" ]
پ.ن 3: چند تا بسیجی واقعی داریم الآن ؟؟؟؟