خسته ی تنها

حرف هایی که نباید گفته شوند ولی باید نوشته شوند
**************

قد افلح المومنون
"باشد تا رستگار شویم"

***
در حیرتم که چه نویسم
روی سخنم با کیست؟
با خفته است یا بیدار؟
اگر خفته است
خفته را خفته کی کند بیدار؟
و اگر بیدار است
بیدار در کار خود بیدار است!
وانگهی نویسنده چه نویسد
که خود نامه سیاه
و از دست خویشتن در فریاد است.

پیری و جوانی چو شب و روز برآمد
ماشب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم.

علامه حسن زاده آملی
*****

بعضی از لحظات زندگی ام را دوبار زیسته ام.

یکی آنگاه که آنها را زیسته ام

و دیگر، آنگاه که آنها را نوشته ام.

به یقین،

آنها را هنگام نوشتن عمیقتر زیسته ام.

[یادداشت ها/شارل بودلر]

رهنمودها
نکته های مهم
آخرین نظرات
  • ۱۹ آبان ۹۷، ۰۶:۵۳ - برف دونه
    دقیقا
تقویم کاری
جستجو در سایت مقام معظم رهبری

۱۷ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است

سلام

 

 

 

شما را دعوت می کنم به خواندن "یه خاطره از اون روزا"  از " این روزهایم" که در وبلاگ " گفتـ و گویِ من و حیرانی من" خواندم و با اجازه نشرش می دهم. پس همین الآن تشریف ببرید ادامه مطلب...

۳  نجوا موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۰۰
صابر

خداحافظ

شاید برایت این سوال پیش آمده باشد که این چه نامه ای است که با "خداحافظی" شروع شده است. هفته ی پیش که همراه خانواده ات برای خواستگاری من آمده بودی؛ "چشم های مهربانت" تمام بدنم را لرزاند راستش را بخواهی عمق نگاهت بند دلم را پاره کرد و در همان نگاه اول عاشقت شدم و همان لحظه خواستم ازت بدم بیاید اما نشد ... خواستم هنگامی چای می آورم دستم نلرزد ، نشد ... وقتی مادرم ازم پرسید : "می خوای چند دقیقه ای باهاش صحبت کنی؟" خواستم بگویم : "نه" نشد ... که نشد ...

تمام یک ساعت و بیست و سه دقیقه ای که در اتاق باهم صحبت می کردیم من فقط محو چشمانت شده بودم قبلا همه ی اینها برایم مسخره بود، همه ی عشق بازی ها را شهوت می دانستم اما حالا چیز جدیدی را حس می کنم، حس جدیدی که قبلا ذبحش کرده بودم، وقتی سرت را پایین انداخته بودی و درباره ی برنامه های آینده ات برایم توضیح می دادی من فقط منتظر بودم سرت را بالا بیاوری و من دوباره محو چشمانت شوم یادم نمی آید درباره ی رشته ی تحصلیم گفتم یا نه اما تنها چیزی که از تو یادم مانده است این است که می گفتی : "زن و شوهر باید رازدار همدیگه باشند و همیشه باهم روراست باشند"

مادرم نمی نداند، پدرم هم نمی داند، خواهرم  هم نمی داند، برادرم هم نمی داند و... بگذار برایت بگویم چه کسانی می دانند  : " من ، اون نامرد و دکتری که نتیجه ی آزمایشم را توضیح داد و برنامه های مسخره اش و اینکه این بیماری ته دنیا نیست و ته دنیا یه جای دیگه است و ..."

نگاه عمیقت و چشم های مهربانت ته دنیا را برای من معنی کرد ؛ حالا می فهمم که تهِ تهِ دنیا کجاست... اگر کمی صبر کرده بودم و اگر کمی بیشتر خودم را دوست داشتم الآن تمام زندگیم را به پایت می ریختم و روحم را در اختیارت قرار می دادم و تمام عمر عاشقت می ماندم، یادت که می افتم گریه ام می گیرد واقعیتش این هست که بغض کرده و گریه می کنم از همه بدتر این که نمی توانم دردم را به کسی بگویم جراتش را ندارم، اصلا چه بگویم؟ بگویم عاشق "چشم های مهربانت" شدم؟ شب اول جرات نداشتم به خودم هم بگویم...

واقعیتش این هست که از بیماریم خجالت نمی کشم، از دلیل بیماریم خجالت می کشم حتی اگر بیمارهم  نشده بودم  و باز تورا می دیدم مجددا همین نامه را می نوشتم و می گفتم "خداحافظ"

پ.ن برای درک بهتر داستان به "چگونه گرگ شویم" مراجعه فرمایید.

 

۸  نجوا موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۰۰
صابر

سلام

شما را دعوت می کنم به خواندن "جزای نیکی"  از " این روزهایم" که در وبلاگ "ماه محبوبم" خواندم و با اجازه نشرش می دهم. پس همین الآن تشریف ببرید ادامه مطلب...

 

۴  نجوا موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۰۰
صابر

این ریزه میزه ی خونه ی ما میره جامعه القرآن

بعد چون بی سوادِ ریزه هستن

بهشون اشاره ای آیات رو درس میدن ،

برای نشون دادن ربّ

دستاشونو مثل حالت که مادر نی نی شو بغل میگیره نشون میدن ...

ربّ ... مهربان تر از مادر ...

یه ابعادی از وجود من هنوز نی نیه ؛

دریابـــ...

برگرفته شده از  " گفتــــ وگویِ من و حیرانی من "

 

پ.ن : داداشم وقتی خیلی کوچیک بود (4-6سال) همه جا همراه مامانم بود-مهمونی، عزا؛ عروسی و...- بهش می گفتیم :" علی کجا میری؟" می گفت: " من جایی نمی رم ؛ من مواظب مامانم!!! "

 

۸  نجوا موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۰۰
صابر

بسم الله الرحمن الرحیم


(1) 

1- یه سوال ساده:

" ویروس ایدز خطرناک تر هست یا فرد مبتلا به ایدز؟ "


2- یه سوال پیچیده :

" برهنگی خطرناک تر است یا درندگی ؟ "

نوشته شده در ساعت 7 مورخ 1394/1/19

*

(2)

داستان شماره ی 1 (مربوط به سوال شماره 1 )

شما فرض بگیرید یک دختر زیبا و مودب و از لحاظ مالی مناسب ؛ بوسیله ی یکی از دوست پسراش (ایشون چون خیلی روشن فکر!!! بودند با چندین پسر رابطه خیلی دوستانه داشتند اما فقط با یکی از آنها رابطه ی خیلی خیلی خیلی دوستانه بوده است) به ویروس ایدز مبتلا شده است و ... اون پسره که خودش خیلی مریض هست و ویروس ایذر کار خودش را با بدنش شروع کرده و دختر " زیبا و مودب و از لحاظ مالی مناسب " حس می کنه چهار سال دیگه شبیه این پسره می شه ( مریض ، خسته و ...) همه ی آرزوی های زیبایش جلوی چشمش رژه می رود تابعیت سویس، یه ازدواج مناسب، داشتن پسری مثل پسر خانم دکتر الهی که الآن نیویورک درس می خونه و هرشب از طریق اسکایپ با مادرش صحبت می کند و ... ویا دختر کوچکی که موهایش را هر روز می بافد و به پارک می روند و با هم تاب بازی می کنند ...

داستان شماره ی 2 ( مربوط به سوال 2)

همه ی گوسفندان تلف شده اند ، مشتی رضا فقط همین بیست گوسفند را داشت اما اهالی روستا می گویند گرگ دیشب زده همه را کشته ... رو به پدرم می کنم و می گویم : " بابا چرا گوسفندها را نخورده؟ " 

پدر در حالی که زیر لب چیزی را زمزمه می کند می گوید : " گرگه دیگه ... لامصب نمی کشه که سیر بشه .... میکشه چون جنون کشتن داره... بیچاره مشتی رضا..."

نوشته شده در ساعت 9 مورخ 1394/1/20

**

(3)

این "لینک" را بخوانید( در مورد داستان اول) 

و این" لینک" را نیز با دقت بیشتری بخوانید.( در مورد داستان دوم)

نوشته شده در ساعت 14:20 مورخ 1394/1/20

***

(4)

چندتا سوال برای من پیش اومده :

1- چه کسی شیطان را گول زد؟ 

 2- آیا چوب جذب آهن ربا می شود؟

نوشته شده در ساعت 20:35 مورخ 1394/1/20

****

(5)

 این یه کلیپ بسیار جالبه!!! ارزش یکبار دیدن را داره!

دریافت

نوشته شده در ساعت 20:53 مورخ 1394/1/20

***** 

(6)

تا حالا دقت کردی که چرا خدا نمی گه "زنا نکنین" بلکه می گه "بهش نزدیک نشین"؟
حتما بخوانید این مطلب را با عنوان "چاه عمیق"

نوشته شده در ساعت 9:08 مورخ 1394/1/21

******

(7)

همیشه فکر می کنم که اگه شیطون وجود نداشت

من دیگه گناه نمی کردم؟

یا می شدم مثل خود شیطون

(هوای نفس شیطون گولش زد و اغفالش کرد)

نوشته شده در ساعت 14:03 مورخ 1394/1/22

*******

(8)

اگر انسان هوای نفس نداشت

شیطون چطور می تونست گولش بزنه؟؟

مگه آهنربا می تونه چوب را جذب کنه؟؟

اگه انسان هوای نفس نداشت، اختیار داشت؟؟

فرشته ها چون فرشته هستند هوای نفس ندارند ؟

و یا چون بر هوای نفسشون غلبه کردند شدند فرشته؟؟

گوسفندهای بیچاره که بوسیله ی گرگ ها دریده می شوند

باید چطوری به خدا شکایت کنند؟

نوشته شده در ساعت 14:34 مورخ 1394/1/22

********

(9)

دختر "داستان شماره ی یک" را یادتون هست که

خواستگارهای زیادی داره اما...

قصد کرده انتقام خودش را از دوست پسرش بگیره

به نظرتون چطور می تونه انتقام بگیره؟؟؟

نوشته شده در ساعت 10:49 مورخ 1394/1/22

*********

(10)

مشتی رضای داستان شماره دو را یادتون هست که

حالا یه گله گوسفند داره!

با دو تا سگ گله!

تا حالا این سگ های زبون بسته

جلوی حمله ی 2 تا گرگ را گرفتند!!!

نوشته شده در ساعت 08:18 مورخ 1394/1/23

**********

(11)

به نظر شما کدوم پیروز میشه؟

نوشته شده در ساعت10:33 مورخ 1394/1/23

*************

(12)

یه خواستگار خوب برای دختر "داستان شماره یک" اومده

همه ی شرایط را نداره 

اما به قول دختر ایدزی

چشم های مهربونی داره ...

"لینک"

نوشته شده در ساعت 10:38 مورخ 1394/1/23

************

(13)

گاهی اوقات

نتیجه ی عمل مهم نیست

خود نفس عمل و جرات انجام آن عمل مهم است.

نوشته شده در ساعت 14:33 مورخ 1394/1/25

*************

(14)

بخوانید این "لینک" را!!

بویژه پاراگراف پنجمش را!!!

نوشته شده در ساعت 19:10 مورخ 1394/1/28

**************

(15)

یکی از بزرگوارن در نظری نوشته اند:

" به نظر حقیر نمیشه اهم و مهم اش کرد، چون این دو تا علت و معلول هستند!

قاعدتا تا ویروس ایدز نباشه یا اگه برهنگی نباشه متعاقبا بیماری ایدز یا درندگی هم ایجاد نخواهد شد.

حالا  قصد ما چیست؟ پیشگیری؟ یا درمان؟

اگر پیشگیری است که باید علت(ویروس ایدز یا برهنگی) را از میان برد

 و اگر قصد ما درمان است باید معلول(بیمار ایدز، یا بیمار به درندگی) را درمان کرد! "

نوشته شده در ساعت 08:46 مورخ 1394/1/29

***************

(16)

متوجه شدیم تمام جزیره پر از موش شده
با یه قایق ماهیگیری اومده بودن و از نارگیل ها تغذیه کرده بودن
خوب چطور میشه موش ها رو از یه جزیره بیرون کرد؟!
مادربزرگم نشونم داد!

یه بشکه نفتی رو زیر خاک کردیم و برای درش لولا گذاشتیم
بعد نارگیل رو به عنوان طعمه به در بشکه وصل کردیم
و موش ها برای خوردن نارگیل میومدن و ...
می افتادن تو تله
بعد از یه ماه همه موش ها رو گرفته بودیم
ولی بعدش باید چیکار کرد؟!
بشکه رو انداخت توی اقیانوس؟!
اونو سوزوند؟!
نه !!

فقط باید به حال خودش رهاش کرد
و اون موش ها کم کم گرسنه میشن و یکی یکی
شروع میکنن به خوردن همدیگه
تا وقتی که فقط دوتا موش باقی بمونه
دو تا بازمانده
و بعدش چی باید اونا رو کشت؟!
نه!!

باید اونا رو برداشت و بین درختا آزاد کرد
اما حالا دیگه اونا نارگیل نمی خورن
حالا اونا موش می خورن
تـــــو ذات اونـــــا رو تغییـــــر دادی ...!!
Skyfall - 2012

"لینک"

نوشته شده در ساعت 15:18 مورخ 1394/1/29

****************

(17)

پ.ن : این مطلب به مرور زمان تکمیل می شود.

پ.ن 2: خواهشمند است به صورت جدی برای این بحث وقت بگذارید.

پ.ن 3: قصد ایجاد یک مفهوم و سپس انتقال آن را دارم، خواهشمند است در انتقال این مفاهیم این لال را یاری بفرمایید.

پ.ن 4 : بخوانید این "لینک" و این "لینک" را

۵۰  نجوا موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۰۳
صابر

بسم الله الرحمن الرحیم

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اسْتَجِیبُواْ لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ

إِذَا دَعَاکُم لِمَا یُحْیِیکُمْ وَاعْلَمُواْ

أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ

وَأَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ

اى کسانى که ایمان آورده‏اید، چون خدا و پیامبر،

شما را به چیزى فرا خواندند که به شما حیات مى‏بخشد، آنان را اجابت کنید،

و بدانید که خدا میان آدمى و دلش حایل می ‏گردد،

و هم در نزد او محشور خواهید شد

(انفال آیه ی 24)

نکته مهم : ... پس خداى تعالى میان انسان و جزء جزء وجودش و تمامى توابعش حائل است، بین او و قلبش، بین او و گوشش، بین او و چشمش، بین او و بدنش و بین او و جانش، و در آنها هم بنحو ایجاد تصرف مى‏کند، و هم بنحو مالک قرار دادن انسان، که هر مقدار از آن را بهر نحوى که بخواهد به سود انسان تملیک مى‏کند، و هر مقدار را که نخواهد نمى‏کند.(تفسیر المیزان ص 58- لینک )


پ.ن : همانطور که قبلا بیان شد قرار شد بر روی آیه ی 186 سوره ی بقره کمی تامل کنیم (اصل آیه در نکته ی قبل بیان شده است (.


پ.ن 2: در اصل این آیه یه جورایی توضیح "نکته دویست و پنجاه و هفت : خدااااااااا [بندگانِ من] " می باشد ( همان "ی" کلمه "عبادی" )

۵  نجوا موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۰۰
صابر

امروز مادرم گفت:

برای مبارزه با نفس گاهی کاری رو که دلت نمیخاد رو انجام بده،


از فلانی بدت میاد؟

برو باهاش حرف بزن

 

از کدوم غذا بدت میاد؟

بخورش (البته هر بار تو دلت بگو خدا جونم این کار رو بخاطر تو میکنم برای نزدیک شدن به تو)

 

میخای انفاق کنی و جونت در میره هزار تومن بدی؟

ده هزار تومن بده و به خودت بگو کیف کردی؟

حالت گرفته شد؟!!!

۹  نجوا موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۰۰
صابر

سلام

روز پنج شنبه 6 فروردین 94 بود که یه مهمون کاملا رسمی تماس گرفت و اطلاع داد که روز جمعه بعد ازظهر با خونواده میان خونمون.

از صبح جمعه شروع کردیم به آماده سازی شرایط پذیرایی از مهمون مثل جارو زدن و گردگیری و آماده کردن میوه و شیرینی (که الحمدلله بخاطر عید آماده بود) و...

بعدش با هم رفتیم نماز جمعه و برگشتنی به سرعت خودمون رو رسوندیم تا ناهار بخوریم. بعد از ناهار سریع ظرف‌ها رو شستم و همگی نشستیم   اومدن مهمون‌ها.

قرار بود آقای سرهنگ و خونوادش ساعت 4 تشریف بیارن، خب قاعدتا ما هم آماده باش و گوش به زنگ بودیم تا پذیرای مهمون‌های عزیز باشیم.

ساعت 4 شد 4:15، شد 4:50 ، شد 5 واسه اومدنشون لحظه شماری می کردیم و همچنان منتظر و گوش به زنگ و چشم به در بودیم چون آمادگی کامل رو داشتیم. تا این که تماس گرفتند که توی راه هستن و رسیدنشون نزدیکه، آدرس دقیق خونه رو دادیم و اومدن!

رفتیم استقبالشون و خلاصه مهمانی انجام شد.

من از این‌که خیلی منتظر مهمون بودیم، خیلی عصبانی بودم، چون همش توآماده باش بودم و نمیتونستم روی پایان نامم تمرکز کنم چون واقعا منتظر بودم.

شب موقع خواب که شد هنوز اعصابم خورد بود که این‌همه وقتم گرفته شد. به کل روز فکر کردم. به منتظر بودنم فکر کردم و مفاهیم آماده سازی شرایط پذیرایی، آماده باش و گوش به زنگ بودن و استقبال، تو ذهنم مرور می شد....

به خودم گفتم: مگه ادعای منتظر آقا بودن نداری؟ و هی برا اومدنش دعا نمیکنی؟

خب، شرایط رو آماده کردی که منتظری؟ مگه منتظر نیستی؟ آماده باش و گوش به زنگ هستی؟ اصلا تا حالا برا اومدنش، لحظه که نه، روز شماری کردی؟! به فرض آقا الان بیاد با چه رویی میری استقبالش؟!!!!  اصلا می‌تونی برای یا نه؟!!!

حالت کسی رو دارم که خونه ش به هم ریخته است، میوه و شیرینی هم حتی نخریده چه برسه به آماده کردن!!!! بعد حالا اگه الان مهمون بیاد تو خونه ای که از هیچ نظر آماده نیست خودتون تصور کنید چه وضعی پیش میاد!!!

حالا فکر کنید من خودم هی زنگ بزنم به مهمون (مهمونی که خبر داره من آمادگی پذیرایی از مهمون رو ندارم)، بگم بیا، چرا نمیای؟!!

بعد ادعای اینم داشته باشم که منتظر اومدن مهمونم!!!!!

شما چطور؟ آماده این؟ داره میاد‌ها!! فقط منتظر آماده شدن ماهاست! حالا ما منتظریم یا آقا...

 

پ.ن : داستان به قلم یکی از "بزرگان" می باشد.

۱۴  نجوا موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۰۰
صابر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۱ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۰۰
صابر

دست های من؛

برای تو؛

هر صبح و شام؛

رو به آسمان بالاست...

 

خدا کند؛

تو هم برای دلم؛

دعا کنی...

۷  نجوا موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۰۰
صابر

سلام

گاهی وقت ها آدم یه چیزهای داره که قسمتی از وجودش هست مثلا همسر و فرزندان( بویژه فرزندان کوچک) و یه پوشش حمایتی سنگینی نسبت به اون ها دربرابر حوادث و رخدادها ایجاد می کنه و همه جانبه از اون ها حمایت می کنه حتی در اشتباهات و خطاها ... و اینجوری خطابشون می کنه : "همسرِ من ، فرزندِ من، مادرِمن ، پدرِ من و..."

بسم الله الرحمن الرحیم

"وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی"

و هر گاه بندگان من، از تو در باره ی من بپرسند

*********

این "ی" کلمه ی "عبادی" خیلی خیلی معنی داره خدا می خواهد بگوید:

" بندگانِ من

شماها مال من هستید...

" کجا می خوای برید؟؟؟

من از مادر به شماها مهربان تر هستم!!!

آیا مهربان تر از من پیدا خواهید کرد؟؟؟ "

پ.ن : همانطور که قبلا بیان شد قرار شد بر روی آیه ی 186 سوره ی بقره کمی تامل کنیم (اصل آیه در نکته ی قبل بیان شده است )

پ.ن 2: کلمه ی "عباد" را در قرآن جستجو کردم : "106 مورد در 104 آیه در 40 سوره ی قرآن آمده است" . حدودا 20 مورد اولیه را بررسی کردم و متوجه شدم که اکثرا در این 20 آیه خداوند از بخشش، رحمت، هدایت، قبول توبه و... سخن گفته است.

پ.ن 3: " تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل ..."

۶  نجوا موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۰۸
صابر

وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی

و هر گاه بندگان من، از تو در باره ی من بپرسند،

فَإِنِّی قَرِیبٌ

[بگو] من نزدیکم،

أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ

و دعاى دعاکننده را- به هنگامى که مرا بخواند- اجابت می ‏کنم،

فَلْیَسْتَجِیبُواْ لِی وَلْیُؤْمِنُواْ بِی

[آنان‏] باید فرمان مرا گردن نهند و به من ایمان آورند،

لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ

باشد که راه یابند.

 البقرة آیه  186

پ.ن : ان شالله درباره ی این پست و این آیه نکاتی را یادآوری خواهم کرد.

پ.ن 2: خواهشمند است این آیه را با حالت مناجات بخوانید.

پ.ن 3: کاش خدا به جای کلمه ی" قریب" می فرمود:

"و هر گاه بندگان من، از تو در باره ی من بپرسند،

[بگو] من غریبم  ..."

پ.ن 4: وَمَن یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ

 و هر کس از مقرّرات خدا [پاى‏] فراتر نهد، قطعاً به خودش ستم کرده است.

طلاق آیه ی 1 

۴  نجوا موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۰۰
صابر

سلام

چند تا از رفقای دوره ی لیسانس دور هم نشسته بودیم

و داشتیم بحث علمی می کردیم(!!!!) که بحث به اینجا رسید که :

" برق سه فاز(همون 380 ولت صنعتی ) خیلی خیلی خطرناک هستن و آدم باید مواظب باشه "

بحث تابلو ، نول و چاه ارت و ...

و دست و پاهایی که این سه فاز لعنتی قطع کرده و آدم هایی که کشته است و...

بحث که اینجا رسید مهندس مصطفی که تجربه ی کاریش نسبت به همه ی ماها بیشتر بود گفت :

" به نظر من برق تکفاز (همون 220 ولت خانگی) خیلی خطرناک تره..."

همه ی بچه ها (مهندس ها) جا خوردیم از این حرف مصطفی!!!!

بعدش مصطفی که تعجب مهندس های محترم (!!!) را دیده بود ادامه داد :

" این برق 220 خیلی خیلی نامرده ، وقتی آدم را بگیره ول نمی کنه اینقدر میلرزونت تا قلبت از کار بیفته

... اما ...

اکثر مواقع سه فاز آدم را پرت می کنه یعنی اینکه دستت را قطع می کنه اما زنده نگهت می داره"

 

پ.ن : شاید حالا متوجه شده باشید که برق تکفاز (همون 220 ولت خانگی) را با رنگ قرمز و برق سه فاز(همون 380 ولت صنعتی ) را با رنگ زرد مشخص کردم.

پ.ن 2: یکی از اساتید می فرمودند:

 اگه پست های فشار قوی ( حتی پست های 63 به 20 کیلو ولت) رفتید و ازتون پرسیدند که چه کسی مهندس برق هست ، شما با کمال افتخار بلند شوید و بگویید : " من آشپزی خوندم و صحنه را ترک کنید." الکی که نیست ، بحث جون آدم هست.

پ.ن 3: بحث گناه هم مثل بحث برق می مونه:

 اگه به گناهان کوچک عادت کنیم بالاخره همون گناه کوچک معنویت ما را خواهد کشت مانند برق تکفاز (همون 220 ولت خانگی)

بعضی از گناهان کمی بزرگ تر هستند و آدم حواسشون به اونها هست که خدایی ناکرده به آن مبتلا نشود چرا که اثرات خطرناک زیادی دارد مانند برق سه فاز(همون 380 ولت صنعتی )

بعضی از گناهان آدم باید خیلی خیلی مراقب باشه که اصلا نزدیکش نشود و بگوید : " من آشپزی خوندم و صحنه را ترک کنید."

پ.ن 4: بر خلاف تصور عموم مردم ، آمار کشته شدگان به وسیله ی برق 220 ولت بیشتر از برق های 380 ولت است.

 

۷  نجوا موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۰۰
صابر

سلام


درست است قبر حضرت مادر(س) مخفی است،

اما یاد حضرت زهرا(س) باید در زندگی ما پیدا و نمایان باشد.

راهکاری هایی برای نهادینه کردن رفتار فاطمی در زندگی :

1- اختصاصی قسمتی از خانه (یا اتاق شخصی) به محراب عبادت و نماز [حضرت زهرا(س) قسمتی از خانه را به محراب عبادت اختصاص داده بودند]

2- عادت به تسبیحات حضرت زهرا (س) ، قبل از خواب و بعد از نمازهای یومیه

3- ادبیات فاطمی، بویژه در برخورد والدین با فرزندان ( بخوانید حدیث شریف کسا و صحبت هایی که بین این بزرگواران تبادل می شود)

 

پ.ن : حتما ببینید برنامه ی " آیینه خانه " هر روز (تعصیلات عید) ساعت 14 شبکه دو

پ.ن 2: تمام متن فوق برگرفته از صحبت های حجه الاسلام شهاب مرادی در برنامه ی "آیینه خانه" می باشد.

پ.ن 3: نرم حرف زدن از سنت های اهل البیت می باشد ( به قول آقای مرادی قربون صدقه رفتن در شرایط سخت خیلی خیلی موثر و مفید است.)

پ.ن 4: دعوتید به خواندنِ " اناری سرخ از دست خدا افتاد و جاری شد..."

۳  نجوا موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۰۰
صابر

سلام

اوایل انقلاب یکی از کمونیست ها که تازه مسلمان شده ، پیش یکی از بزرگان نظام [ فکر کنم شهید بهشتی]  رفته و می گوید :

 " من قبلا که کمونیسم بودم هیچ احساس شهوتی نسبت به زنان و دختران اطرافم نداشتم اما حالا که مسلمان شدم احساس شهوت در من زنده تقویت شده است در صورتیکه از لحاظ جذبه دختران قبلی بسیار جذاب تر بودند و دست ما برای هر عملی باز بود اما هرگز ... نمی دونم چی شده که حالا نسبت به کوچکترین چیز احساس خطر می کنم. "

جوابی که این بزرگ نظام داده بود بسیار جواب شیرین و دقیقی بود ( نقل به مضمون) :

" شما قبلا در مسیر اشتباه حرکت می کردی و شیطان شما را در این مسیر یاری می کرد شاید اگه شما دچار انحطاط اخلاقی می شدید به اصل کمونیست و ایدئولوژی آن بدبین می شدید؛ شیطان کارش را خیلی خوب بلد است وقتی داریم یه راهی را اشتباه می رویم کمکمان هم می کند!!!! "


پ.ن : حتما بخوانید = " چه کسی ما را برای نماز شب بیدار می کند"

 

۵  نجوا موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۰۰
صابر

سلام

وقتی رسیدیم مشهد یادم اومد مسواک و خمیر دندان نیاوردم.

من هم یه یزدی محاسبه گر، دیگه اونجا هم نخریدم.

شب اول خیلی خیلی عذاب وجدان داشتم.

شب دوم خیلی عذاب وجدان داشتم.

شب سوم عذاب وجدان داشتم.

شب چهارم هیچی...

 

پ.ن : یزد هم که رسیدم مسواک نزدن برایم عادی شده بود.

پ.ن 2: مدتی است دندان هایم جرم گرفته و زرد شده است و حالا روزی دوبار مسواک می زنم.

پ.ن 3: مواظب هستم که اگه مدتی مسواک نزنم دندان هایم خراب می شوند و عذاب وجدان جایش را به درد دندان خواهد داد.

پ.ن 4: گاهی اوقات کار از کار می گذره و دیگه باید دندان کرم خورده را کشید.

پ.ن 5: خودتان ربط دهید این موضوع را به گناه ...

۱۵  نجوا موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۰۰
صابر

خدایا حالمان را خوب کن.

می دانم که با گناه نکردن جلوی " بدحالی" را خواهم گرفت

اما

برای "حال خوب" نیاز به عنایت اهل البیت است.

یا صاحب الزمان (عج) ادرکنی...

۱  نجوا موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۰۱:۰۰
صابر