نکته دویست و هفتاد و یکم : این روزهایم ... [سوره شدگیِ خیار! یا ما مادرهای شکارچی!]
-1 از کم سعادتی های بزرگ من این که موفق نمی شوم با بچه ها قرآن بخوانم و گوش بدهم. فقط گاهی از طرف حضرت حق (لابد به واسطه ی دعای مادری، دوستی ... ) یکی محکم می زنند پس ِ گردنم و یادم می افتد؛ اع قرآن خواندنی با بچه ها هم می شود داشت!
اگر اشتباه نکنم سال قبل همین حوالی از آن پس گردنی های محکم خوردم و تصمیم گرفتم قبل از خواب برای ریحانه یکی دو سوره کوچک بخوانم. با همان زبان نصف و نیمه ولی همیشه درازش اعلام کرد: ازینا نخون دوس ندالم! (در کل در برابر شنیدن هر متنی که معنی اش را نمی فهمید، مقاومت می کرد)
من با چند موسیقی و صوت مختلف امتحان کردم و پیاپی ضایع شدم، ضایع شدنی. از آن جا که پس گردنی مزبور خیلی محکم بود، به دلم افتاد بهش بگویم : "بذار برات سوره کوثر بخونم". {کوثر، دختر با نمک و بسیار دوست داشتنی و بخصوص سایلنت آن زمان ِ خاله سعیده، که ریحانه یک دل نه صد دل، عاشقش بود. ( آیکون مامان سواستفاده چی همواره همزاد منست! (: )
ریحانه : کی؟ توثر؟ توثر ِ خاله سعیده؟
من : بله. بسم الله الرحمن الرحیم انا اعطیناک الکوثر فصل لربک وانحر ان شانئک هو الابتر
نه یک بار و سه بار که بارها و بارها مجبورم کرد کوثر را تا قبل از بخواب رفتنش بخوانم. آن شب و تا چند شب فقط باید آیه ی اول که "کوثر" داشت، را می خواندم.
گذشت و به برکت ِ اسم کوثر، به ذهنم رسید از علاقه شدید ریحانه به زیتون، استفاده کنم!
بعد در یک آخرِ شب از هفته های پاییزی که به فیل و خرطومش علاقمند شده بود؛ کلاه سوم سرش رفت و به شنیدن سوره ی فیل معتاد شد.
اوایل با همه ی یک کلامی ِ مختص آن زمانش مجبورم می کرد فقط همان آیه ای را بخوانم که کلمه ی مورد علاقه اش را دارد. ولی کم کم آرام می گرفت تا بقیه ی آیات را هم بشنود!
حالا چند ماهی بود که از کوثر شروع می کردیم و به قصه ی ابابیل ختم می شد!
چند هفته پیش یکی از شب ها:
ریحانه : مامان توثر و بخون!
من: بسم الله الرحمن الرحیم انا ...
ریحانه : حالا فیلو بخون
بسم الله الرحمن الرحیم ..
ریحانه : روغنو بخون
!!!! روغن چیه مامان!؟
ریحانه : روغن دیگه همون که با سالاد می ریزیم و آب غوره! (حالا ماه ها بود که زیتون نخورده بود در عوض سالاد و روغن زیتون را خیلی دوست داشت(
آهان منظورت روغن زیتونه !!! (: باید بگی سوره زیتون رو بخون. بسم الله ...
ریحانه : مامان خیارو بخون!!!!
خیار دیگه چیه مامان جان؟! خیار نداریم! اینو دیگه مطمئنم نداریم.
ریحانه: خیار؛ خیار دیگه؛ خیارو بخون!
کی برات خونده؟
ریحانه : هیش کی؛ حیش کی نخونده. خودت باید بخونی، بخون، خیارو بخون!
تا من باشم برای خواندن قرآن، دست به دامن عواطف و علائق بچه نبرم!
ماه هاست که ریحانه بی اصرار ِ بی جهت بر حفظ و تکرار، سوره کوثر را حفظ است.
این را نوشتم تا از سعیده ی خیلی عزیز و آقای ج بابت انتخابِ زیبایشان و از کوثرِ نازنین، بابت ِ دوست داشتنی بودنش تشکر کنم؛
و یادم بماند انتخابِ نام نیکو چه برکاتِ پیش بینی نشده ای به همراه دارد!
همگی در حصنِ پروردگارِ حضرتشان (سلام خدا بر آنان)! عید پیش رو، مبارک و پربهره!
2. همین قصه را درباره ذکرها و شور گرفتن آخر هیئت داشتیم. ریحانه از شور گرفتن می ترسید، صداهای سینه زنی و خاموشی چراغ ها و هیجان مداح به هم می آمیخت! توی گوشش می گفتم بیا من و تو "یا فاطمه" بخوانیم! به اسم آاهریش انس داشت! بعد پیشنهاد می داد یا زهرا بخوانیم (به اسم خاله و دخترعمه). سختی قصه آنجا بود که می خواست تسری بدهد به "یا مامان" و " یا بابا" و بقیه فامیل!
پ.ن. نمی توانم بگویم برای آدمی که همیشه از تکرار فرار کرده، تکرار آیات این چند سوره به اصرار ریحانه چقدر دلنشین بوده است! کی باشد به معجزه بودن مصحف شریف ایمان بیاورم؟
پ.ن. و منی که به دعای خیرتان سختِ سخت محتاجم!
عیدتون مبارک...