نکته 346 : این روزهایم [شب و مه]
این نوشته را یکی از بزرگوارن لطف کرده و در برای نشر در اختیار حقیر قرار دادند و با قلم توانمندشون چقدر ساده یک موضوع بسیار پیچیده را توضیح دهند:
سلام
دیشب راه افتادم برم دیار که واسه میلاد پیامبر عزیزمون خونه باشم.
از شهر تهران و هوای دل انگیز(!) و خیابونهای خلوتش(!) به سختی بیرون اومدیم و خوشحال و شاد و خندان به سمت خونه راه افتادیم.
به یه قسمتی از مسیر که رسیدیم مه غلیظی جاده رو فراگرفت به طوری که هیچیه هیچی نمیدیدیم، واقعا چیزی نمیدیدیم! سرعتمون رو به شدت کاهش دادیم و با احتیاط حرکت میکردیم، گاهی هم کاملا میایستادیم! خیلی وحشتناک بود! آدم یاد این فیلمها میافتاد که از مه رد میشدن و وارد دنیای دیگه میشدن یا مثلا یه چیز عجیب غریب میدیدن یا مثلا کلا میرفتن اون دنیا!!
خیلی هیجان انگیز بود!
خلاصه تو همین فکرها بودیم تا اینکه بالاخره یه ماشین اومد و ازمون جلو زد و تونستیم از رو مسیر حرکتش راه رو حدودی تشخیص بدیم و کمی سرعت بگیریم خوشبختانه (به لطف الهی) ماشین بعدی و بعدی که اومدن حرکتمون رو خیلی آسون کرد و ما هم سرعت خوبی گرفتیم. یکی از کارهای جالب و خوبی که بعضی از ماشینها کردن زدن فلشر بود که باعث میشد به خوبی دیده بشن و این فلشر بقیه ماشینها رو به خوبی هدایت میکرد. بعضی ها هم فلشر نمیزدن حالا یا نداشتن، یا خراب بود یا اصان نمیخاستن بزنن!
البته بعضی جاها تو راه میشد که این ماشینها سرعت میگرفتن و ازمون دور میشدن و باز هم ما میموندیم و مه! بعدش یه ماشین رو انتخاب کردیم که متوسط سرعتش اندازه ما بود و همراهش شدیم و پا به پا (بهتره بگم چرخ به چرخ!!!) دنبالش میرفتیم! یعنی اگه میرفت ته دره ما هم دنبالش میرفتیم!!!!!!!!! و این ماشین میشد راهنمای ما!!! اولش یه خاور رو انتخاب کردیم که چون فلشر نداشت بیخیالش شدیم و رفتیم سراغ ماشین دیگه و طبق موقعیت و سرعت هی راهنما(!) مون رو عوض کردیم تا بالاخره به مقصد برسیم.
تو راه نکات خیلی زیادی به ذهنم رسید و خیلی فکر کردم تو ماشین دربارش حرف زدیم.
یا بار به عموم گفتم که اگه آدمهای خوبم زیاد بودن(مثل ماشینهای با فلشر تو جاده)، بقیه آدمها (بقیه ماشینهایی که چراغ درست حسابی ندارن یا اصان خراب شده چراغشون مثل دیشبِ ما) هر وقت دچار خطا بشن سریع راه رو پیدا میکنن و میفهمن داشتن میرفتن تو دره!!! یا اصلا میشه این فلشرها رو به امر به معروف و نهی از منکر زیرپوستی تعبیر کرد! مثل داستان وضو یاد دادن امام حسن(ع) و امام حسین(ع) به پیرمرد!!
من به ماشین جلوییمون میگفتم رهبر، اما عموم میگفت این راهبره نه رهبر! چون رهبر باید کل مسیر رو روشن کنه تا همه ماشینها از نورش استفاده کنند، البته من با نظرش مخالف بودم، چون گفتم هر ماشینی اندازه نور و ظرفیت خودش میتونه یکی، دوتا یا بیشتر ماشینهای دیگه رو هدایت کنه پس اونم میشه رهبر اما محدود.
با اینکه صندلی عقب بودم اینقد اومده بودم جلو که عملا جلو نشسته بودم و با هیجان شکلات میخوردم انگار که داشتم فیلم سینمایی میدیدم! حتی یادم رفته بود که مثلا تازه از بیمارستان مرخص شدم و شکلات و تنقلات برام خوب نیس!!! واقعا هم هیجانانگیر بود! خصوصا وقتی که اشتباهی رفتیم تو مسیر روبرو(وسط دو مسیر گارد ریل نداشت) واقعا هیجان انگیز بود! ضربان قلبم لحظه به لحظه بیشتر میشد!!!
با این وضع و اوضایی که شرح دادم باز هم خیلی تو مسیر فکر میکردم. به اینکه وقتی تو یه مسیر، تشخیص راه به شدت مشکل میشه و مه آلود یا مثلا غبار آلود یا کولاک یا هر چی بشه که آدم نتونه مسیر درست رو تشخیص بده و تودره و لاین روبرو نره، چقدر اطرافیان آدم مهم هستن و چقدر قدرت تشخیص مهمه که بتونی تشخیص بدی این ماشینی که با فلشر و مه شکن قوی داره با سرعت میره حواسش هست داره کجا میره اما اونی که چراغ درست حسابی نداره و فلشر هم نداره و با سرعت میره از سر حماقته چون خودشم جلوش رو نمیبینه چه برسه به اینکه بتونه کسی را راهنمایی کنه!!
خلاصه به لطف الهی ما رسیدیم خونمون و تصمیم گرفتم تفکراتم(!!!) رو بنویسم تا هیچوقت دیشب رو فراموش نکنم!
راستی فردا 9 دیِ!! و چقدر خوب میشه از ماجرای دیشب درس بگیرم برای فردا !!!
این جمله رو امروز خوندم و دیدم چقد میاد به متنی که نوشتم!
حضرت آقا:
"در شرائط فتنه، کار دشوارتر است؛ تشخیص دشوارتر است. البته خدای متعال حجت را همیشه تمام میکند؛ هیچ وقت نمیگذارد مردم از خدای متعال طلبکار باشند و بگویند تو حجت را برای ما تمام نکردی، راهنما نفرستادی، ما از این جهت گمراه شدیم." (۱۳۸۸/۱۰/۱۹)
اگر چنین آدم های باشند که مایه غنیمت است ..
ولی باید دانست که در کدام زمینه قصد داریم از او راهنمایی و هدایت بخواییم؟
همه مسیر!
این دیگه ماشین نیست.