نکته 335 : دختربچه های کربلا بهم آب تعارف می کردند...
دقیقا یک سال پیش بود، عاشورا کربلا بودم؛ همه ی خاطرات کربلا یک طرف، خاطره ی عصر روز عاشورا یک طرف ...
هر روز که می رفتیم بین الحرمین ، در کوچه های منتهی به حرم ها، هم غذا بود و هم بطری های آب معدنی ، به هر تعداد ، شما هرچی می خواستی آب برمی داشتی، اینقدر زیاد بود که ... و غذا هم بود بسیار زیاد با چند دقیقه در صف وایسادن غذا به دستت می رسید
این داستان ادامه داشت تا عصر عاشورا ...
عصر عاشورا که داشتم از حرم به سمت هتل بر می گشتم دیدم یه دختر بچه ی کوچولو اومد سمتم و یه آب معدنی بهم تعارف می کنه، من هم لبخندی بهش زدم و رد شدم، دیدم داره پشت سرم میاد و آب را دوباره بهم تعارف کرد از نحوه ی لباس پوشیدنش مشخص بود که از لحاظ مالی در شرایط مناسبی نبودند، من به همین دلیل آب را ازش قبول نکردم، ناراحت شد و رفت سمت یه زائر دیگه و آب را به اون داد و من ذوق و خوشحالی را در چشمان این کودک می دیدم ...
جلوتر که رفتم دیدم همه ی دختر کوچولوهای کربلا دارند با التماس به زائرین آب می دهند حتی پسر بچه ای دیدم که یه ظرف غذای کوچک دست گرفته و غذای داخل اون را به زائرین تعارف می کنه و با چشمانش بهشون التماس می کنه که کمی از غذا تناول کنند.. التماس می کردند التماس ....
اصلا گیج شده بودم که مگه توی این چند ساعت چه اتفاقی افتاده که همه ی بچه دارند به ما آب تعارف می کنند؟ چرا صبح یا دیروز این خبرها نبود ....
پ.ن : من مطمئن هستم که بعد از شهادت امام حسین علیه السلام، ابتدا خمیه ها را غارت کردند و بعد برای بچه ها آب آورند.
پ.ن 2: "خسته ی تنها" (کلیک نمایید)