خسته ی تنها

حرف هایی که نباید گفته شوند ولی باید نوشته شوند
**************

قد افلح المومنون
"باشد تا رستگار شویم"

***
در حیرتم که چه نویسم
روی سخنم با کیست؟
با خفته است یا بیدار؟
اگر خفته است
خفته را خفته کی کند بیدار؟
و اگر بیدار است
بیدار در کار خود بیدار است!
وانگهی نویسنده چه نویسد
که خود نامه سیاه
و از دست خویشتن در فریاد است.

پیری و جوانی چو شب و روز برآمد
ماشب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم.

علامه حسن زاده آملی
*****

بعضی از لحظات زندگی ام را دوبار زیسته ام.

یکی آنگاه که آنها را زیسته ام

و دیگر، آنگاه که آنها را نوشته ام.

به یقین،

آنها را هنگام نوشتن عمیقتر زیسته ام.

[یادداشت ها/شارل بودلر]

رهنمودها
نکته های مهم
آخرین نظرات
  • ۱۹ آبان ۹۷، ۰۶:۵۳ - برف دونه
    دقیقا
تقویم کاری
جستجو در سایت مقام معظم رهبری

دقیقا یک سال پیش بود، عاشورا کربلا بودم؛ همه ی خاطرات کربلا یک طرف، خاطره ی عصر روز عاشورا یک طرف ...

هر روز که می رفتیم بین الحرمین ، در کوچه های منتهی به حرم ها، هم غذا بود و هم بطری های آب معدنی ، به هر تعداد ، شما هرچی می خواستی آب برمی داشتی، اینقدر زیاد بود که  ... و غذا هم بود بسیار زیاد با چند دقیقه در صف وایسادن غذا به دستت می رسید

این داستان ادامه داشت تا عصر عاشورا ...

عصر عاشورا که داشتم از حرم به سمت هتل بر می گشتم دیدم یه دختر بچه ی کوچولو اومد سمتم و یه آب معدنی بهم تعارف می کنه، من هم لبخندی بهش زدم و رد شدم، دیدم داره پشت سرم میاد و آب را دوباره بهم تعارف کرد از نحوه ی لباس پوشیدنش مشخص بود که از لحاظ مالی در شرایط مناسبی نبودند، من به همین دلیل آب را ازش قبول نکردم، ناراحت شد و رفت سمت یه زائر دیگه و آب را به اون داد و من ذوق و خوشحالی را در چشمان این کودک می دیدم ...

جلوتر که رفتم دیدم همه ی دختر کوچولوهای کربلا دارند با التماس به زائرین آب می دهند حتی پسر بچه ای دیدم که یه ظرف غذای کوچک دست گرفته و غذای داخل اون را به زائرین تعارف می کنه و با چشمانش بهشون التماس می کنه که کمی از غذا تناول کنند.. التماس می کردند التماس ....

اصلا گیج شده بودم که مگه توی این چند ساعت چه اتفاقی افتاده که همه ی بچه دارند به ما آب تعارف می کنند؟ چرا صبح یا دیروز این خبرها نبود ....

پ.ن : من مطمئن هستم که بعد از شهادت امام حسین علیه السلام، ابتدا خمیه ها  را غارت کردند و بعد برای بچه ها آب آورند.

پ.ن 2: "خسته ی تنها" (کلیک نمایید)

نجوا  (۶)

مرسی 

اشکم در اومد 

من اربعین اونجا بودم 

خواستید برید مواظب باشید با دل پاک برید وگرنه می بازید 
مثل من ....

هم شما هم صحبت جانانه هم هرکیه دیگه....
پاسخ:
سلام

بردن و باختنمون را دادیم دست ائمه

وگرنه بازنده ایم
روضه ای بود برای خودش...
پاسخ:
سلام

:((((

ممنون از حضورت

"باشد تا رستگار شویم"
۰۳ آبان ۹۴ ، ۱۸:۲۲ آبجی خانوم

این آب برای من اصغر نمی شود ...
پاسخ:
سلام

:(((

"باشد تا رستگار شویم"
روضه ای بود این پست برا خودش...
(شکلک اشک)
:(
پاسخ:
سلام

هر وقت به یاد این روضه می افتم

حالم دگرگون میشه

:(((((

"باشد تا رستگار شویم"
چقدر بچه های عراق دل می سوزانند...
وای از لحظات اربعین پارسال...
خدا کند امسال روزیمان شود
پاسخ:
سلام

ان شالءالله روزی هر سالتون باشه

"باشد تا رستگار شویم"
۰۲ آبان ۹۴ ، ۱۴:۲۴ صحبتِ جانانه
اگر اهل شهری باشی که توی اون شهر ولی خدا رو سر بریده باشند!
اگر روی زمینی قدم بذاری که دختر ولی خدا رو، دختر حسین رو؛ تشنه و گشنه و خسته و داغ دیده کتک زده باشند...

کاش امسال اذن کربلا رفتن بده آقا..
پاسخ:
سلام

ان شاءالله امسال اربعین زائر باشیم ...

نجوا

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">