نکته دویست و هشتاد و چهارم : این روزهایم .. [فانتـزی های عاشقــانه...]
شما را دعوت می کنم به خواندن " فانتزی های عاشقانه.." از " این روزهایم" که در وبلاگ "یک سبد سیبــ" خواندم و با اجازه نشرش می دهم. پس همین الآن تشریف ببرید ادامه مطلب...
فانتـزی های عاشقــانه...
1. یکی از فانتزی هام این بود که :
نه با اسب ِ سفید ، نه با ماشین نه موتور نه حتا دوچرخه که خیلی دوست دارم ،
فقط با پای دل بیای سراغم.
:)
2. یکی از فانتزی هام این بود که :
بپرسم ، نماز میخونی ، اهل روزه و خمس و زکات هستی
حب ّ ِ اهل بیت و شهدا رو تو دلت داری ،
اهل ِ لبخند زدن به روی مشکلات هستی
پس بسم الله...
3. یکی از فانتزی هام این بود که :
بگم 14 تا سکه به نیت چهارده معصوم (ع).
عدد 14 رو بیشتر از سال ِ تولدم دوست دارم!
4. یکی از فانتزی هام این بود که :
بگم با اجازه ی حضرت ِ مادر
مهربان ارباب
امام زمان(عج)
شهدا
داداشی های گمنام
( چیه خب دوست دارم اسم همه اهل بیت رو ببرم!)
و همه کسانی که برام باارزشن ،
بــلــــــــــــــه
:)
5. یکی از فانتزی هام این بود که :
گوش بدم ببینم چطوری بله میگی به زندگی مشترک!
یه بلـــــــه ی محکم میگی یا نه
:)
6. یکی از فانتزی هام این بود که:
وقتی چادرمو زدی کنار لبخند بزنم!!
:)
7. یکی از فانتزی هام این بود که:
همین که بله گفتیم به زندگی مشترک ،بریم یه کافی شاپ و سورپرایزت کنم و بگم
14 تا سکه رو بهت بخشیدم!
بعد تو بخندی و در پیراهن ِ خودت نگنجی حتا!
:))))
8. یکی از فانتزی هام این بود که:
زندگی رو با اعتماد به خدا و اعتماد به هم دیگه شروع کنیم!
9. یکی از فانتزی هام این بود که :
سرباز باشی..
بیام دم ِ پادگان ، برات غذایی که دوست داری رو بیارم...
:)
10. یکی از فانتزی هام این بود که:
خونه نداشته باشیم اول ِ زندگی ، تو چادر زندگی کنیم!
و قبل از داشتن یه خونه گرم و نرم ، سرما رو بچشیم!
11. یکی از فانتزی هام این بود که:
یه روز جمعه صبح ، شاخه گل های یاس ِ نم خورده و گل نرگس رو بگیرم رو صورتت ، بیدار بشی
بگم پاشو مشترک ، دعای ندبه بخونیم!
:)
12. یکی از فانتزی هام این بود که:
پیراهنتو بشورم ، اتو کنم ، تنت کنم ، دکمه هاشم خودم ببندم..!
13. یکی از فانتزی هام این بود که:
اینقدر با مادر شوهر و خواهر شوهر ،مهربون باشم که همیشه ازم، پیشتت تعریف کنن!
:)
14. یکی از فانتزی هام این بود که:
صبح زود که تو خوابی ، بی سر و صدا برم نون تازه بگیرم
دو تا شاخه گل از باغچه ی خونه ، اگه خونمون باغچه نداشت ، از گل های شهرداری
بچینم و یه صبحونه عشقولانه آماده کنم!!!
:)
15. یکی از فانتزی هام این بود که:
بگی دیروقت میام خونه ، بگم منتظرت میمونم تا با هم شام بخوریم!
بعد خیلی دیر بیای ، من یه گوشه ی اتاق گرسنه خوابم ببره!!!!
خخخخخخخخ
:)))))
16. یکی از فانتزی هام این بود که:
فقط برای تو باشم!
یه تار ِ موهامو کسی جز تو نبینه!
17. یکی از فانتزی هام این بود که :
دیگه نماز صبح هام قضا نشه و بجاش همه شونو به تو اقتدا کنم.
باهم ، در پیشگاه ِ خدا رفتن رو دوست دارم.
18. یکی از فانتزی هام این بود که:
تو خواب باشی من بشینم نگاهت کنم ، اینقدر نگاهت کنم که تو خواب بفهمی حتا،
و بیدار بشی بگی چرا نشستی منو نگاه میکنی!
منم بگم خب دوست دارم نگاهت کنم و خدا رو شکر کنم!
:)
19. یکی از فانتزی هام این بود که:
اگه یه وقت خدای نکرده ناراحتت کردم ،
هر کاری انجام بدم که منو ببخشی.
برای با تو بودن غرور نداشته باشم.
20. یکی از فانتزی هام این بود که:
اگه ناراحتم کردی به روت نیارم و ساکت بشینم و درون خودم سعی کنم هضمش کنم!
:)
21. یکی از فانتزی هام این بود که:
قدم به قدم مسیر رسیدن به خدا رو با هم طی کنیم و زندگی مشترک رو هدیه ای بدونیم از طرف خدا.
21. یکی از فانتزی هام این بود که:
اینقدر با محبت باهات رفتار کنم که بهم بگی خسته شدم از این همه محبت!
جمع کن چند روز برو خونه بابات!!!
منم بگم معلومه که نـــمیـــــرم
:)
22. یکی از فانتزی هام این بود که:
اینقدر با کمک خدا خوب باشم که ،
مثل شهید همت که خانومشو میدید ، نماز ِ شکر میخوند ،
شما هم نماز شکر بخونی!
:)
23. یکی از فانتزی هام این بود که:
وقتی میای خونه ، به جای اینکه اول بگی دختر گلم چطوره ،
بگی تو خوبی ؟
بعد من بگم چرا اول حال منو می پرسی ، بعد شما بگی
تو خوب باشی ، من خوبم بچه خوبه همه چی خوبه!
عینهو شهید کریمی
24. یکی از فانتزی هام این بود که:
خدا به زندگی مشترکمون لبخند بزنه و بگه ازتون راضیم
:))
و....
و....
و....
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
* اون روز صبح تو سرویس دانشگاه نشسته بودم ، دو تا امتحان هم داشتم ، هیچکدومم نخونده بودم ،دو تا دختر بالا سر من
ایستاده بودن ، یکیشون مجرد بود یکیشون متاهل ، دختر متاهل ِ کل خاطرات یک روزشو با شوهرش داشت واسه دوست ِ
مجردش تعریف میکرد! ( بماند که چه کار اشتباهی میکرد! ) ؛ خلاصه ، تو خاطرات اون روزشون ، قهر بود گریه بود شک داشتن بهم بود ،
از دست دادن لحظات خوب ِ با هم بودن بود ، اما به قول خودش هیچکدوم گذشت نداشتن و بچه بازی در می آوردند!!!
هر چند آخر ِ صحبت هاش رسید به تولد ِ شوهرش و گفت تولدشه ، حالا چیکار کنم چی بخرم.
دوست داشتم به دختر ِ بگم قدر ِ با هم بودنتونو بدون!
* اونایی که متاهل بودن و خوندن ، امیدوارم زندگیشون سرشار از محبت باشه و قدر با هم بودنشون رو بدونن.
* اونایی که مجردن و خوندن ، درسته ازدواج تو این دور زمونه سخت شده ، اما خدا هیچوقت دیر نمیکنه.
و اینکه : شمایی که واسه رسیدن به زندگی مشترک سختی میکشی ، قدرشم بیشتر میدونی :)
محکم بایستید واسه خواسته هاتون.
* اونایی که زیر 18سال بودن ، واسا ببینم کی گفت اصلا" شماها بخونی ؟
هر ورود ممنوعی رو که نباید بری ، بعضی ورود ممنوع ها ، آخرش دره و سقوط ِ ، دفه آخرت باشه ها :)
و در آخر از خدا میخوام که همه ی دوستان ، همراه های خوبی باشند و همراه های خوبی داشته باشند. :))
**یا علی(ع) یا زهــرا(س)**
بفرمایید دهنتون ُ شیرین کنید :)
البته به مناسبت ولادت حضرت ِ مادر...